{حديث دل }
{حديث دل }
درد و بـلا کشيده ام بـلا به جان خريده ام
زدرد بيکـران عشق خمیده ام خميده ام
منتظـرا منتـظـرم مانده به ره دو ديده ام
ميـان دلبـرا ن شها من تو رو بر گزيده ام
دلی بهت فروخته و درد و بـلا خـريده ام
ز عشق تو پرنـده وار به هـرکجا پر يده ا م
به جرم عشق و عا شقی چه طعنه ها شنیده ام
خـزون شده بهار دل به ا نتهـا رسيـده ام
يه جمعه ی رسد وصال حديث دل شنيد ه ام
به عشق وصل روی تو لذت غم چشيده ام
آنچه زکس نديده ام از کـرم تـو ديـده ام
نام تو زينـت لبــم تـوئی مراد و ايـده ام
مرحمتی آخوندی را نمـا تـو نـور ديده ام